بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!

حال اين روزهاي مرا به كسي نگوييد

حال اين روزهاي مرا به كسي نگوييد

اگر سراغ گرفتند بگوييد خوب است

و دل از دلش تكان نخورده!

بگوييد امسال هم دريغ نيست از سالهايي كه گذشت

بهار همان بهار است

اما نگوييد آفتابش ديگر آن آفتاب نيست

بگوييد كار مي كنم، نان درمي آورم

اشتها دارم و نان مي خورم!

دلتنگ نمي شوم!

نگران رفتن كسي نيستم!

حسرت نداشتن كسي را ندارم!

و خلاصه كيف مان كوك است و قرار است بماند!

حال اين روزهاي مرا به مادرم هم نگوييد

حالت "خوب" هم كه باشد مادرها نگران مي شوند

چه رسد به حال اين روزهاي من كه "عالي" است!!!!

بگوييد خوشحال است!

و يك طوري بگوييد كه خودتان هم باورتان شود!